زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

[عنوان ندارد]

سال 1391 رسیدیم به ماه اخرت دیگه چیزی به تموم شدن تو نمونده تو همرفتی با همه تلخی هات فصل اولت رو یادت میاد یا میخوای برات یاداوری کنم اولفروردین 91 ! هفت سین،من،بابا،مامان،منصور و علیرضا در کنار هم تحویل سال! 8 فروردین 91 تولد 18 سالگی منصور 8 اردیبهشت 91 تولد 52 سالگی مامان 8 خرداد 91 تولد 13 سالگی علیرضا کم کم داریم به تلخی هات نزدیک میشیم یه کم صبر کن تا بگم15 خرداد 91 روز پدر،روز تولد امام علی... روز خوشی همه میخواستیم بریم کادو بگیریم با اینکه نمیدونستپدر چیه اصلا نمیدونست من دخترشم و یا حتی خودش رو نمیشناخت اما میخواستیم کادوبگیریم میخواستیم گل بگیریم! ساعت 11 صبح سه برادر کنار هم! همان روز ساعت 1 ظهر:من،...
28 اسفند 1391

پاشو...

پاشو برو دیگه هی داری منو حرص میدی:(:( پاشو برو،تنهایی من نمیتونم تنهاییت رو ببینم:((
28 اسفند 1391

دلتَنگی...

داره دلتَنگی کَلافم میکُنه...:(:( بالاخره عقل اومد وسطُ اِحساسُ دلُ گذاشت کِنار.پشیمون نیستم:))
25 اسفند 1391

دنیــــا از دید مــــا:):)

امروز استادمون سر کلاس یه چیز گفت که خیلی به دلم نشست،اگه ازمون پرسیدن دُنیا رو چه جوری دیدین؟ دُنیا یه میوز و چند تا میتوز ... +اینم دید ما به دنیاست!! ...
22 اسفند 1391

چِرا نمیتونَم...

چرا نمیتونم تصمیمِ خودمو بگیرم؟؟:(اصلا اینجاها که میرسه هنگ میکنم:( یه جنگی درونمه بین عقل و احساسم. میخوام به حرف عقلم گووش بدم.اما... شاید یه فُرصتِ خوبُ از دست بِدم.:|:| ولی من،خودمو،آیندمو،و هرچیزی که درآینده هست رو دوست دارم...
20 اسفند 1391

سوت و کور...

+همه جا سوت و کوره حتی اینجا...:|:| ++ از هفته دیگه میترسم یه ترس شیرین فقط بیاد... +++ مهدیه جان مبارکت باشه...:):)
17 اسفند 1391

استارت دوباره...

دیروز دو کتاب خریدم:"یادداشت های پنج ساله" گابریل گارسیا مارکز و" من گنجشک نیستم" مصطفی مستور. دلم برا کتاب خوندنای خودم تنگ شده برای دوران خوشیم...:((( استارتی دوباره برای آغاز...
11 اسفند 1391

روزای خوشی:))

چه روزای خوبیه ، پر از دلهره ، پر از اضطراب ، پر از شور ، پر از دلتنگی ،پر از تمام چیزایی که قبلش نداشتم:)) ...
6 اسفند 1391
1